زمزمه در باد - بیست و هشت
سلام خدا...!
میدونم خدا گاهی اوقات اون قدر تنبل می شم که چشمم رو به روی واجبات هم می بندم و با توجیه مهربونی خودت، انجامشون نمیدم...به این امید که خدا مهربونه، می بخشه...خدایا..هم جوونی و خطاهای من رو ببخش، هم توفیقی بهم بده که کارهای واجب و مستحب رو با هم انجام بدم. آخه اینجوری زودتر به تو می رسم. مگه نه ؟
خدایا..نخواه که بعضی ها به بهانه دین، دین و دلمون رو با هم برباد بدن. نخواه که طنابی که این ماه بین خودم و خودت بستم، پاره بشه...
بغض گلوی من رو گرفته اما تو میدونی چی میخوام بگم...

خیلی دوستت دارم خدا حتی اگر روم نشه بلند بگم..
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۹ ساعت توسط اندیشۀ جوان
|