ای جوهر سرداری سرهای بریده

وی اصل نمیرندگی نسل نمیران

خرگاه تو می‌سوخت در اندیشه تاریخ

هر بار که آتش زده شد بیشه شیران

آن شب چه شبی بودکه دیدند کواکب

نظم تو پراکنده و اردوی تو ویران؟

وان روز که با بیرقی از یک سر بی‌تن

تا شام شدی قافله‌سالار اسیران

تا باغ شقایق بشوند و بشکوفند

باید که ز خون تو بنوشند کویران

تا اندکی از حق سخن را بگذارند

باید که به خونت بنگارند دبیران

حد تو رثا نیست عزای تو حماسه است

ای کاسته شأن تو از این معرکه‌گیران